نوشته شده در تاريخ 21 / 4 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال | نظر بدهید
کی شود از این سرای دون شوم آزاد؟
یا شوم آزاد از زلفی که شد بر باد...
کی شود خاطر، ملال انگیز تر از این نگردد؟
کی شود بار دگر، چشمی رود بر یاد؟
کی شود بر طور جان، موسی ترین باشم؟
کی شود با یک عصا، دریا شود آباد؟
کی رود آه دل ما در کنار ماه؟
کی رود سوی خدا از فلب ما فریاد؟
بهر که عرض تظلّم می کنی ای دل؟
شهر ما، شهر فراق است و غم و بیداد...
دل به دریا می زنم، سرشارتر می گردم و...
اشک می ریزیم ز هجران، هرچه بادا باد...!
میم و حا...
نظرات شما عزیزان: