یه داستان واقعی:
هزاران سال قبل، پیداش کردن و یه اسم با مسما براش انتخاب کردن...
آدمای متمدنی که بعد از قرنها، پی به ارزشش برده بودن و برای تجلیل از اون و حفظ ارزش
بی انتهاش، در طول سالیان متمادی، هزاران جان گرامی و فداش کرده بودن که لگد مال آدمای حریص و سوء استفاده چی نشه.
جانها فدا شد تا اسم و رسمش حفظ بشه و به نسلهای آینده ی نور، منتقل بشه.
اما خودش هم می خواست حرفی بزنه و از خوش دفاع کنه. ولی هر بار که خواست لب درفشانش رو باز کنه و نغمه ی دلتنگی هزاران سالشو بازگو کنه و از اصل و نسبش بگه،
بیگانه ای پیدا شد و دود و آتش رو نثارش کرد.
با این حال، اون هنوز زندست و نفس میکشه.
هنوز زمزمه هایی زیر لب داره و درون متلاطمش فریاد زندگی رو به آسمونا بلند کرده.
فریادی که میگه:
من هنوز زنده ام. من خلیج فارس هستم و هنوز زنده ام...
من هنوز زنده ام...
تقدیم به پیکره ی صاف و دل عاشق خلیج همیشه فارس...
میم و حا...
سلام دوستان عزیز
امیدوارم هممون، یه فاطمیه ی سرشار رو پشت سر گذاشته باشیم و دعاهامون در حق همدیگه، مستجاب بشه...
امیدوارم، زلال تر از قبل، دلهامون باشه و بینا تر از گذشته، دیده هامون و بی انتها تر از قبل، گذشتهامون...
خوبین انشا الله؟
امروز، یه شعر ریتمیک و محاوره ای و تقدیمتون می کنم و منتظر نظرهاتون می مونم...
دیگه پرسیدن نداره، دردی که یکی دو تا نیست
دردی که دل و می سوزونه، دردی که تقصیر ما نیست
---
دل بود و نغمه ی عاشقونه، دلبر و سفره ی سفره خونه
فال حافظی که خوب میاد، آب تازه ی سقا خونه
---
اول صبحا صدای تو، وقت اذونا، دعای تو
کل زمینا و آسمون، برگ شقایق برای تو
---
هوای تازه و شادیامون، شیب کوهسار و بازیامون
ترس فراق و شادی وصل، پروانه ها و ماهیامون...
میم و حا...
این شعرمو تقدیم می کنم به بانوی عالم...
میخ در در کوچه ها و کربلا و نیزه ها
هر دو بر آل رسول و ناله ها و گریه ها
این یکی بر پهلو و پروانه ای بر گرد شمع
آن یکی بر آسمان، پیش نگاه بچه ها
این یکی را دید سبط اکبر آل نبی
آن یکی را یک سه ساله، از میان خیمه ها
در مدینه چادری خاکی میان شعله بود
کربلا را بین، میان شاپرکها، شعله ها
خون سینه در مدینه، سرخ کرده آسمان
سرخ کرده کربلا را، سوز و داغ سینه ها
در مدینه قطعه قطعه گشته قلب دخت دین
کربلا را...! در تمام دشت بینی قطعه ها
در مدینه مادری و کودکی را کشته اند
العزا! اینجا فراوان است از آن کشته ها
زینب ام المصائب هم میان کوچه بود
او در اینجا دید میخ و باز زخم کوچه ها...
میم و حا...
سلام بر تو ای نور جاری از بهشت! سلام بر تو ای خاتون هجده بهار دلتنگی! اَیْنَ النّار الْحاطِمَهِ لِقاصِدِ اِحْراقِ بَیْتِ الْفاطِمَهِ؟ "از سایت محبان الزهرا(س)" میم و حا... |
سلام دوستان
خوبین؟
احوال شما...
کاش همیشه خوب باشین. اصلا نیاز نیست انسانی، از خوب بودن روح و جسم یه انسان دیگه، به ورطه ی حرص و حالت ناراحتی بیفته.
باید همه آرزو کنیم، عمیقا دعا کنیم، که همه ی انسانها در کمال صحت و سلامت جسم و جان بسر ببرن و آرزو و دعای دیگران هم برای ما...
من وقتی حتی آرامش ظاهری و تو بعضی از دوستان می بینم، عمیقا آروم می شم و از خدا همیشه می خوام که این آرامش ظاهری، برای اون دوستم، تبدیل به آرامشی واقعی و همه جانبه بشه و آرزوی بزرگترم اینه که دوستان من هم همین آرزو رو برای من داشته باشن.
ولی نکته ای وجود داره...
اون نکته اینه که بعضی وقتا خیلی سخت میشه، این که در آشفته بازار دل خودمون، شادی دیگران رو ببینیم.
بعضی وقتا تحمل دیدن آرامش دوستامون، برای ما خیلی سخت میشه و واقعا مرد میخواد که دچار این آفت اخلاقی نشه...
مرد میخواد که تو اوج شکست های خودمون، برای پیروزی دوستان و انسانهای دیگه دعا کنیم.
و یه دونه از این مردها، میرزه به هزاران نامردی که همچین خصلتی رو نمیتونن در خودشون ببینن.
یکی مرد جنگی به از صد هزار...
راستی امروز روز بزرگداشت فردوسیه...
وقتی من پنجشنبه ی قبل، تو مراسم ختم همکار جوانمون که تازه رخت از این دنیای عجیب و غریب بربسته بود، رفتم، حالت عجیبی بهم دست داد.
مدام با خودم، به این موضوع فکر میکردم، که بعد از همه ی زرنگ بازیها و دوز و کلک هامون، آخرش چی؟؟؟
مگه نه اینکه عاقبت خاک گل کوزه گران خواهم شد؟؟؟
پس چرا این همه دوری از انسانیت و محبت و صداقت؟؟؟
پس چرا این همه نزدیکی به دشمنی و مکر و دروغ؟؟؟
شاید این بار، ملک الموت خداوند بزرگ، تورشو جلوی پای من و شما پهن بکنه و ما دیگه فرصتی برای ابراز محبت و صداقت به همدیگه و دیگران رو نداشته باشیم...
شاید صدای سوت این فرشته ی خدا رو بزودی بشنویم و دیگه پلک بازمون و نتونیم ببندیم...
چرا تو همین ۹۰ دقیقه کار رو یکسره نکنیم؟
بیاین به خدا بگیم که خدایا!
آنکه افتاده به چاه گنه خود، چه کند؟
دست گیری کن از افتاده به چاهی، گاهی...
میم و حا...
به قول یکی از دوستای سابقم، شاد باشین...
همیشه نغمه ی شیرین تو نوای من است
هوای تازه ی دوری تو، هوای من است
همیشه یاد شب و گیسو و کمان ابروت
همیشه خاطره ی خوب تو، برای من است...
میم و حا...
تقدیم به همه ی اونایی که می فهمن...
در این دیده ی ما بر همه باز است هنوز
غم ما بر رخ آن جلوه ی ناز است هنوز
چه کنم با همه ی صبر و شکیبایی ما
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز...
میم و حا...
می خوام همه ی احساساتمو تو این اشعار به دوستای خوبم منتقل کنم.
کاش براتون دلنشین باشه...
باز کفر آمد و این خسته به ایمان نرسید
خشکی دیده ی دل آمد و باران نرسید
باز در غربت چشمان نگارم دیدم
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید...
میم و حا...
اینم یکی دیگه که دیروز گفتم.
اگه به دلتون نشست، نظر یادتون نره...
و باز هم، دل تنگ من و زمین و زمان
و باز شعله ی شمع فراق و شاپرکان
و باز غربت عشق و هر آنکه عاشق شد
و باز ناله ی مجنون و آه دخترکان...
میم و حا...
عاشق آن صخره هایم، ماه را هم دوست دارم
"کفش هایم کو؟..." که من این راه را هم دوست دارم
اشک با من مهربان است و تبسّم مهربان تر
شور و لبخند و دریغ و آه را هم دوست دارم
گر چه خارم، گاه گاهی راه دارم در گلستان
گرچه خاکم، خاک آن درگاه را هم دوست دارم
عاشقم بر ذکر "یا رحمان" و" یا حنّان" و "یا هو"
ذکر "یا منّان" و "یا الله" را هم دوست دارم
عاشق شمسم، ولی حلّاج را هم می پسندم
سوز و حال خواجه عبدالله را هم دوست دارم
یوسفی گم کرده ام چون روزهای عمر و هر شب
سر فرو بردن درون چاه را هم دوست دارم
با غریبان زمین هر لحظه در خود می گدازم
راستش این غربت جانکاه را هم دوست دارم
شنبه ها تا جمعه ها را داغدار انتظارم
حسرت آن جمعه ناگاه را هم دوست دارم
گرچه ، مرگ - این خلوت نایاب - را هم می ستایم
زندگی این فرصت کوتاه را هم دوست دارم
استاد علیرضا قزوه - دهلی نو
میم و حا...
سلام دوستان
خوبین انشاء الله؟
الهی شکر...!
امروز یه چهارگانه ی رباعی با معانی مرتبط و از خودم، براتون می ذارم و منتظر نظراتون می مونم...
کاش به دل همتون راه پیدا کنه...
تا بود، چنین بود که تو ناز کنی
یا جنگ تمام عیار، آغاز کنی
دلها همگی روی زمین دنبالت
حاشا! که تو بر فراز، پرواز کنی
----------------------------------------------------------------
القصه، از این جهان دون خواهم رفت
با اشک دل و دیده ی خون خواهم رفت
بنگر به دل زار من و حال جهان
بنگر که از این غافله، چون خواهم رفت
----------------------------------------------------------------
شاید بروم، ولی بماند یادم
هستی همه از غمت رود بر بادم
شاد و خوش و خرم و بهاری بودم
پاییز شدم، تا به غمت دل دادم
----------------------------------------------------------------
می چرخم و می گردم و می جویم
از ناز تو و نیاز خود می گویم
بر خاک فکندیم ببین با اشکم
یک بار دگر ز عشق تو می رویم
میم و حا...
سلام
می خوام یه شعر جدید براتون بذارم که تو حال و هوایی خاص، گفتمش
امیدوارم خوشتون بیاد...
ماه، می گویم به تو، اسرار خود
آه، می گویم ز حال یار خود
ماه، می خواهم بدانی کیستم
آه، بی دلبر چو باشم، نیستم
ماه، می دانی چرا تنها شدم؟
آه، چون همخانه ی گلها شدم
ماه، می دانی چه ما را می کشد؟
آه، داغ یار ما را می کشد
ماه، تنهایم به فریادم برس
آه، من مردم، به فرهادم برس
ماه، تعمید دلم با خون بود
آه، لیلی را ببین، مجنون بود
ماه، گرد شمع او پروانه ام
آه، در هجران او دیوانه ام
ماه، در راهی شدم، بی انتها
آه، وا ماندست در ره، میم و حا...
ماه، می خواهم که بارانی شوم
آه، گرد شمع او فانی شوم
ماه، دل بر لطف یارم بسته ام
آه، از جبر زمانه خسته ام
ماه، صبری نیست این اندازه ام
آه، دنبال هوای تازه ام...
میم و حا...
----- سفرنامه قسمت سوم -----
سلام دوستای خوبم
دوستانی که پشت جسم و جان هر کدومتون تبارک الله احسن الخالقین خداوند قرار داره...
شاید وقتی هر کدوم از ما، هدفی رو برای رسیدن به اون نشانه میگیریم، انقدر تو راه رسیدن به اون هدف، سختی متحمل بشیم، که گاهی، حرف از نرفتن و نرسیدن به هدف بزنیم...
و یادمون میره که برای رسیدن به برترین و والاترین اهداف، شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم...
ولی هدفی بود که زمان دانشگاه و تو دل کویر ایران عزیز، با هر سختی و رنجی که بود، بهش دست پیدا کردم.
هدفی که طراح و هادی مسیرش، فقط خدا بود.
رسیدم
رسیدم و رسیدم، کاش که نمی رسیدم...
چون وقتی به اون هدف رسیدم، تازه فهمیدم که قسمت آسون کار رو انجام دادم و باد سخت نگه داشتن چیزی که بدست آوردم، داره منو از جا بلند می کنه.
نگه داشتن انسانیت...
نگه داشتن همه ی خوبیهایی که انسان فقط با مبارزه در تنهایی میتونه به اون دست پیدا کنه.
نگه داشتن خوب بودن. و امان از خوب موندن...
انسان شدن و انسان ماندن، مسئله این است...
تو تنهایی و غربت زمان دانشجویی، بدست آوردم خوبیهایی و که حالا تو پایتخت ام القری جهان اسلام، تو این تهران صد رنگ و ننگ و پر آشوب و جنگ، حفظ اون خوبیها، تقریبا غیر ممکنه.
اونم با این اراده ی ما و عزم جمیع افراد جامعه برای نداشتن اون خوبیها...
ادامه دارد
میم و حا...
---سفر نامه قسمت دوم---
سلام عزیزان و دوستان
سلام به همه نگاه های بی کران انسان های خوب
که تنها خطای زندگیشون، نگاه عمیقشونه...
نگاهی که توش روزی رو میبینن با یه آسمون مهتابی، و شبی رو با یه آسمون آبی...
نگاهی که لبریز از حقایق درونی انسانهاست
نگاهی که هیچ وقت قدرت دروغ گفتن و نداره و همیشه می شه بهش اعتماد کرد...
نگاهی که وقتی خشک می شه، خود به خود میشه یه چشمه ی جوشان...
چشمه ای که خودشو سیراب می کنه و چشمای دیگر رو بارونی...
و من تو این سفر ۲ و نیم روزه به یزد، سرشار بودم از نگاه هایی که چشمه های جوشان ابر دلم بودن و...
نگاه هایی که از فرط صداقت، صداقت رو شرمنده ی خودشون کردن و من و شرمنده ی صداقت...
نگاه هایی که حقایق پاییزی قلب من و به چشمام جاری کردن و دیدم که می بینند دوری دل من و از نگاهم...
دیدم که می بینند دور شدن نگاه من و از آسمون همیشه بارونی دلم...
می خوام بگم که ای کاش نمی دیدم، ولی خوب شد که دیدم و تو این جبر قرار گرفتم
یادم اومد زمانی و که فرار از زمین و زمان رنگارنگ و به قرار ترجیح می دادم.
یادم اومد زمانی و که دلی داشتم که دلبری حریف اون نمیشد جز آه
جز ماه
جز دل خودم
یادم اومد زمانی و که صداقت در احترام متقابل و روزانه لمس می کردم و حالا تو این شهر فریب،
تنها و غریب، قربانی احترامات شیادانه ای شدم که به بهای لگد مال شدن همه ی صداقتها و عشق ها و محبت ها بوجود اومده...
دیدم و ای کاش نمی دیدم...
ادامه دارد
میم و حا...
بيدي كه چنين حال دگرگون دارد
چشمي ست كه ريشه در دل خون دارد
هر عاشق يك درخت بيد است ، ببين
اين شهر چقدر بيد مجنون دارد!
سلام
یه سلام خاص خدمت همه ی آدما
آدمایی که "باز جویند روزگار وصل خویش..."
آدمایی که تو یه لحظه تصمیم می گیرن نقطه ای ته خط پرآشوب الانشون بذارن و برن سر خط...
رفتم سفر و برگشتم...
خدا خواست که رفتم و به اراده ی خودش برگشتم.
اما اونی که رفت، با اونی که برگشت خیلی فرق داره و دنیای تفاوتهاش و فقط خودش می دونه و خدا...
رفتنی، یه آدم تغییر کرده که از نزدیکیای آسمون، خودشو هبوط داده بود به فرش رنگارنگ خاک...
معنی نفس کشیدنش عوض شده بود و معنی دشمنی کردنش و دوست داستنش و ...
همه ی جوانب زندگیش، عوض شده بود.
رفت و یه فیلم 2 و نیم روزه از گذشته ی نه چندان دور خودشو دید...
از زمانی که انسان بود...
انسان بود و انسان نموند...
ادامه دارد
میم و حا...
سلام دوستان
امروز چهارشنبست و روز بد من...
برام دعا کنید. چون چند روزی نیستم و می خوام برم سفر...
یزد... دارالعباده ی کهن ایران زمین...
این شعر ترکیبیمو براتون میذازم و امیدوارم براتون خاطره انگیز بشه...
باز شد سفره ی دل، روی دل دیگر باز
باز شد گریه ی ما، بهترین نت آواز
باز شد بال و پری، سوخته ی آه دلی
باز شد بال و پری سوخته، بال پرواز
پا به راه سفری می روم از این منزل
سفری سرخ و سفید و سفری بی آغاز
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
که بگویم ز حریف سفر و راه دراز
داستان غم پنهانی من گوش کنید
تا بگویم ز دل گمشده ام وقت نماز
هم نهانخانه ی دل از غم او ویران گشت
هم شروع غزلی تلخ شد اکنون آغاز
روزگاری من و او ساکن کویی بودیم
همه ی حرف ز اسرار نشیب است و فراز
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
همه اسرار همین است، ز اصل است و مجاز
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
لرزش برگ خزان کوک کند بر ما ساز
از چه گویم؟ ز دل تنگ بگویم یا نی؟؟؟
از دل زاغ و زغن یا ز دل خسته ی باز؟؟؟
او که می خواست هوا تازه کند با نفسم
گو کجا رفت؟ پی کیست؟ چه می خواهد باز؟؟؟
بار الها! خطرات سر راه جانان
دور گردان ز ره وی، همه را بر ما ساز
میم و حا...
قبل از آنی که کنی تقصیر ما...
صبر کن تا بشنوی تفسیر ما...
کاش ما به دوستامون و به بقیه ی آدما و همینطور دوستان و بقیه ی انسانها به ما فرصت بدن
تا خوبیهامونو اثبات کنیم به همدیگه
و کدورتها رو دور...
کاش اینکار رو انجام بدیم
تا خدا هم به ما همین فرصت رو بده...
میم و حا...
دور شو از خود که بانگ دورها را بشنوی
در نمازت گریۀ انگورها را بشنوی
تار شد شب های تنهاییت، چنگی زن به دل
تا صدای هق هق تنبورها را بشنوی
رکعتی از رنگ بیرون آی، ای همرنگ نور
نور شو، تا ربٌنای نورها را بشنوی
سعی کن آیینه را هر صبح، لب خوانی کنی
سعی کن با یک نظر، منظورها را بشنوی
پنبه را از گوش بیرون آر، ای حلاج وهم
تا اناالحق گفتن منصورها را بشنوی
بی که موسی باشی از طور تجلی بگذری
بی که اسرافیل باشی صورها را بشنوی
تو سلیمان می توانی شد، ولی با چند شرط
شرط اوّل آن که حرف مورها را بشنوی
شرط آخر آن که برگردی به ظهر کربلا
محو عاشورا شوی و شورها را بشنوی
اسفند ماه ۱۳۸۷- دهلی نو - استاد علیرضا قزوه
میم و حا...
Every day you take pictures with your advisers
Take a Clone bath with your dog
And think that the world
Is just waiting for you to bullshit
And you have every right
To win a Nobel Prize for your dog
You presume
Iran is waiting for Nowrooz
Staring to “Haft sin” set
No mister polici-dent!
Even with your Nowrooz greetings undelivered
No one perishes of none democracy
In my eyes you are
something in the size of an empty conserve can
that I like to kick you
And tell hey yoe!
You just deserve to be shot-off
You are so off
And I was so naive
That thought you’d do some shit
You just can say good night to your dog and tell you wife:
Oh Darling shake hands not with Berlusconi
He is a pimp
No one is there to tell you that
Gradually, your ears have turned to radars
Your noise branched out as Pinokio
When you were in a base in Baghdad
Your eyes turned to a mixture of 20 per cent Uranium and a little raspberry
When you were giving a lecture against the Iranians’ rights
Now your teeth are like F28
Day by day you are growing more
So much that no more
Kenyan’s
Or the people of Obama Island
No more pour into streets for you victory
You have evolved to a ball gum
In the mouth of Jerusalem children
Maybe Jeremiah Wright was right
That you have unseen Political AIDS
Even those gathering in Chicago’s Grand Park in the evenings
Say:
He was a carrot which had an inverted growth
A left handed Catch-wrestler
opponent to a woman
Hit a chair on her head
Then put the chair under her corps
robbed the belt, and left
to give a lecture in favor of united States
Every day you have a show
With Oprah Winfrey and your advocate Rock band
You gave the Jerusalem to the sluts behind the White House
Iran though, is not for sale
Hey, Yoe!
Hit the road and get lost
I wish your anthropologist mother has told you that
Iranians may blind you
By Sundis straws
Your grandma may has told you
Not to bark on Persians
Mister Barak Hussein Obama
By the way, out of which barracks
Did you still this name?
Of which Ibn Sa’d’s registrar office
You got this name?
Iranian children, here, write compositions like this:
He is not with us
He is not with you
He is with no one
He is no one at all
He disgraced the color Black
disgraced the White House
And Uncle Tom’s Cabin
He looks not like Nelson Mandela
He’s returning from doping cocaine and his mind is fogy
He is coming from Camp David
That is why I believe that you
Look like an empty mushroom can
Casted out by
Apaches and Chaparrals
Cowboys of fifties and sixties
You are from where
Our poet says:
“it sucks the fresh out of African flowers and shrubs
It sucks all wine out of Asian flowers
A city which is like a honey bees have
High in the sky
And the relish of Dollar
One day
Under which Summer heat
Thwarts down your wax
You hoary harlot?”
Hey Yoe!
Drank of Coke milk and enriched crack
You the forty-fourth botcher!
Fifth left-handed dumb of White House…You ain’t no shit
Mister Crak Obama!
از علیرضا قزوه
میم و حا...
تا حالا کسی به این فکر کرده که تو یه دنیای شیشه ای داره زندگی میکنه؟
حالا چرا اینو می پرسم؟ چون جوابش، ما ها رو از خیلی از خطاها و اشتباهات در حق دیگران دور میکنه...
چطور؟؟؟
میگم براتون:
اگه هر کدوم از ما، با اعتقاد قلبیمون، باور داشته باشیم که تو یه دنیای شیشه ای داریم زندگی میکنیم، دیگه به خودمون اجازه ی پرتاب کردن کوچکترین سنگی رو به طرف دیگران نمیدیم.
چون اولین چیزی که خواهد شکست، دنیای شیشه ای خودمونه...!
میم و حا...
یکی تو راست میگی، یکی پینوکیو
یکی تو مهربونی، یکی خرس مهربون
یکی تو قشنگ راه میری، یکی تنسی تاکسیدو
یکی موهای تو قشنگه، یکی موهای آنشرلی
یکی خونه شما قشنگه، یکی خونه مادر بزرگه
یکی تو سفیدی، یکی سفید برفی
یکی گوشهای تو قشنگه، یکی گوشهای زی زی گولو
یکی تو خوشگلی، یکی پلنگ صورتی
یکی تو زبلی، یکی ملوان زبل
یکی ما دوتا با هم خوبیم، یکی تام و جریi!i!
ای بابا!!!
میم و حا...
بهترین دوست اگه نیستی، لااقل بهترین دشمن باش،
غمخوارم اگه نیستی، لااقل بزرگترین غمم باش،
هرچه هستی بهترین باش،
چون بهترین ها همیشه در خاطر می مانند،
پس در خاطرات بدم بهترین باش
میم و حا...
۱.اگه اولش به فکر آخرش نباشی، آخرش به فکر اولش می افتی.
۲.لذتی که در فراق هست، در وصال نیست! چون در فراق شوق وصال هست و در وصال بیم فراق!
۳.آغاز کسی باش که پایان تو باشد.
میم و حا...
سلام دوستان
اول عذر می خوام بخاطر غیبت 2 روزم...
ایراد از شبکه بود...
حالتون خوبه...
بیاین امروز یه آمین به دعای زیر بگیم...
" اللهم اشفع کل مریض"
---------- آمین ------------
آخه خودم بعد از سالها سرما خوردم و خبردار شدم خیلی دیگه از دوستان هم مبتلای به این گرفتاری...
خدا هممونو روحا و جسما شفا بده...
امروز می خوام یه شعر دیگه از خودم و براتون بذارم و منتظر نظرتون هستم...
دل قدح نوش نگاه تو بود
ناله همسنگر آه تو بود
دولتی نیست در این دل، بنگر
مگرم پای به راه تو بود
ناله ی هر شب من هم تنهاست
سر این خسته، به چاه تو بود
عالمی کشته ی خورشید دلم
لیک او در پی ماه تو بود
فقر و ثروت، همه را دیده ام و...
چشم بر مکنت و جاه تو بود
گریه ام سوخت دل و منتظرِ...
خنده ی گاه و به گاه تو بود
بت پرستی و قدح نوشی ما
بنده ای کو که اله تو بود؟
نقشه ی سبز و سفید دل ما
قلم سرخ و سیاه تو بود
رخ ما مات سواران تو و...
حشمت و غمزه ی شاه تو بود
کفر ما از سر گیسوی تو بود
آتش دل ز گناه تو بود
من هوا تازه کنم با نفست
آه این خسته پناه تو بود...
میم و حا...
سلام
سلام اولین روز هفته ی من به همه ی دوستای خوبم
خوبین؟
شاد باشین...
اول هفته میخوام یه شعر دیگه از خودم و براتون بذارم و امیدوارم خوشتون بیاد...
آشنا ترین تویی و مبتلا ترین منم و
بی وفا ترین تویی و با وفا ترین منم و
در نهاد سینه ی ما، شاه با گدا جمعند
شاه برترین تویی و سائل غمین منم و
سوت آشنای کسی می شود به جان آواز
صوت دلنشین تویی و ناله ی حزین منم و
دلبرا بگو با تو، از چه در سخن گویم؟
یار بی قرین تویی و بی ادب ترین منم و
با نوای جانانه، از هوای تازه بگو
صبح اولین تویی و شام آخرین منم و
صوفی خراب آباد، اینچنین سخن می گفت
آتش زمین تویی و آب بر زمین منم و
گیسوان تو بر باد، آبروی من بر باد
باد فرودین تویی و باد آذرین منم و
کوهسار ما بی تو، کوهسار غربت بود
مشک ناب چین تویی و یار اینچنین منم و
لیلی جهانی تو، کو به کو گرفتاران...
یار مهجبین تویی و دربدرترین منم و...
دربدرترین منم و...
میم و حا...
سلام دوستان
بعضی وقتا فکرایی میاد تو سرمونا...!
دیدین؟
جمعه عصر،بعد از یه روز جذاب و شیرین، به این فکر افتادم که اگه مدیریت زمان این عالم دست من بود چی می شد و چه کارها که نمی شد انجام بدم...
اول از جمعه بگم...
جاتون خالی، با برو بچ رفتیم کوهسار. پارک کوهسار که بالای شهران قرار داره...
نمیدونین وقتی به آلاچیق خاطره انگیز خودم رسیدم، چه احساس سرشاری بهم دست داد...
یاد داری کوهسار عشق را...
داشتم فکر می کردم که با داشتن مدیریت زمان، چه فرصتهای بی نهایتی که نصیبم نمی شد...
به یاد حرف بزرگی افتادم که می گفت:
" اگر زمان در دستان من بود، لحظات اندک با یار بودن را چنان به درازا می کشاندم که اندک فرصتی برای بی کسیم باقی نماند..."
و هر کدوم از ما که با افکار مختلفمون، از این فرصت مدیریت زمان، به طرق مختلف استفاده می کنیم...
به هر حال، این موضوع امکان پذیر نیست...
نمیشه آقا جان، نمی شه... ولی اگر می شد چی می شد...
اینم چند تا عکس از جایی که رفتم...
یاد باد آن روزگاران یاد باد...
میم و حا...
سلام به همه
خوبین انشا الله؟
شکر خدا...
چرا آدما انقدر لجبازن؟
چرا حاضرن هزاران تناقض و پارادوکس خود ساخته رو همزمان تو زندگیشون تحمل کنن، ولی از مواضع اشتباهشون کوتاه نیان؟؟؟
چرا آدما اینجورین که مثلا یه زجریو ۵ سال تحمل می کنن و وقتی سرشون به سنگ می خوره، به چه کنم چه کنم میفتن و مدتی تو ملامت و سلامت سپری می کنن و دوباره یه ۵ سال اشتباه دیگه؟؟؟
آخه چرا؟؟؟
چرا همیشه قصه ها به سر می رسه، ولی کلاغ بخت برگشته ی قصه ها به لونش نمی رسه...
آقایون، خانوما، بیاین تصمیم بگیریم...
تصمیم بگیریم که تو اولین قصه ی زندگیمون، کمک کنیم و این پرنده ی بیچاره رو به لونش برسونیم...
میم و حا...
این دو بیتی و قبلا گفتم، ولی الان واسه اولین بار رونمائیش میکنم...
هان ای نی من های من از ناله ی توست
این کنج خرابات دلم خانه ی توست
این داد ز بیداد کشیدن ز چه روست؟؟؟
این تندی و اعتدال بر پایه ی توست...
میم و حا...
این آخرین شعریه که گفتم.
امیدوارم به دلتون بشینه...
یک شعر کبود، می سرایم امشب
چون رنگ غزل نشد برایم امشب!
در اول کار از جهان می گویم
از کوه غم و صحن و سرایم امشب
ای کاش ز عشق می سرودم هر شب
تا از غم هجر تو، درآیم امشب
از دوری تو ضعیف شد قلب و تنم
چون از پس این ضعف، برآیم امشب؟
خوش بود اگر خواب تو را می دیدم
وای! از غم تو، نوحه گر، آیم امشب
بی مسئله نیست دوری و هجرانت
بی مسئله نیست بی سر، آیم امشب
این زندگی ابری من می بارد
با سوز دل و قلب، گر آیم امشب
مرغ دل مرد زدوری نگار
با چشمه ی چشم و بی پر، آیم امشب
با حال و هوای تازه و باغ و چمن
گو کیست که از غمش در آیم امشب...
میم و حا...
من مردهام ، نشان كه زمان ايستاده است
و قلب من كه از ضربان ايستاده است
مانيتور كنار جسد را نگاه كن
يك خط سبز از نوسان ايستاده است
چون لختهيی حقير نشان غمی بزرگ
در پيچ و تاب يك شريان ايستاده است
من روی تخت نيست، من اينجاست زير سقف
چيزی شبيه روح و روان ايستاده است
شايد هنوز من بشود زندهگی كنم
روحم هنوز دلنگران ايستاده است
اورژانس كو؟ اتاق عمل كو؟ پزشك كو؟
لعنت به بخت من كه زبان ايستاده است
اصلا نيامدند ببينند مردهام
شوك الكتريكیشان ايستاده است
فریاد میزنم و به جايی نمیرسد
فريادهام توی دهان ايستاده است
اشك كسی به خاطر من در نيامده
جز اين سِرُم كه چكهكنان ايستاده است
شايد برای زل زدنام گريه میكند
چون چشمهام در هيجان ايستاده است
ای وای دير شد بدنام سرد روی تخت
تا سردخانه يك دو خزان ايستاده است
آقای روح! رسمی شد دادگاهتان
حالا نكير و منكرتان ايستاده است
آقای روح! وقت خداحافظي رسيد
دست جسد به جای تكان ايستاده است
مرگم به رنگ دفتر شعرم غريب بود
راوی قلم به دست زمان ايستاده است
يك روز زاده شد و حدودی غزل سرود
يادش هميشه در دلمان ايستاده است
يك اتفاق ساده و معمولیست اين
يك قلب خسته از ضربان ايستاده است
"از وبلاگ حامد"
میم و حا...
روزي شخصي با خداوند مکالمه اي داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلي هستند؟"
آنها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود. يک ميز گرد با يک ظرف خورش روي آن، که دهان مرد را آب انداخت! خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتياج به يک مهارت دارد! مي بيني؟ اينها ياد گرفته اند که به همديگر غذا بدهند، در حالي که آدم هاي طمع کار تنها به خودشان فکر مي کنند!"
میم و حا... |
امروز روز ما شدن است و فردا روز تنها شدن ...
امروز روز پروانه شدن است و فردا روز سوخته شدن ...
امروز روز خاطره شدن است و فردا روز فراموش شدن ...
امروز روز فدا شدن است و فردا روز فنا شدن ...
امروز روز بهار شدن است و فردا روز پاييز شدن ...
امروز روز خواب شدن است و فردا روز خراب شدن ...
امروز روز منتظر شدن است و فردا روز خسته شدن ...
امروز روز قصه شدن است و فردا روز غصه شدن ...
امروز روز بيست شدن است و فردا روز نيست شدن ...
امروز روز مرد شدن است و فردا روز نامرد شدن ...
امروز روز آشنا شدن است و فردا روز غريبه شدن ...
امروز روز داد شدن است و فردا روز بيداد شدن ...
امروز روز ترانه شدن است و فردا روز مرثيه شدن ...
امروز روز همنفس شدن است و فردا روز در قفس شدن ...
امروز روز اول شدن است و فردا روز آخر شدن ...
امروز روز گل شدن است و فردا روز خار شدن ...
کاش قلب من به قبرش راه داشت
کاش زهرا هم، زیارتگاه داشت...
میم و حا...
فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر
با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (علیها السلام) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمینمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر میشد و به سوگواری میپرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمیگزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو مینمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.
هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمعآوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عدهای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (علیها السلام) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر - منتخب سقیفه - که تنها توسط حاضرین در سقیفه انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (علیها السلام) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عدهای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (علیها السلام) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (علیها السلام) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (علیها السلام) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عدهای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید. و این در حالی بود که میدانست حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه حضور دارد. در این موقع عدهای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد. اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تا هیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عدهای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل، فاطمه (علیها السلام) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند.
میم و حا...
پرده، اندكي كنار رفت و هزار راز روي زمين ريخت.
رازي به اسم درخت، رازي به اسم پرنده، رازي به اسم انسان.رازي به اسم هر چه كه ميداني.
و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد.و آدمي اين سوي پرده ماند با بهتي عظيم به نام زندگي، كه هر سنگريزهاش به رازي آغشته بود و از هر لحظهاي رازي ميچكيد.
در اين سوي رازناك پرده، آدميان سه دسته شدند.
گروهي گفتند: هرگز رازي نبوده، هرگز رازي نيست و رازها را ناديده انگاشتند و پشت به راز و زندگي زيستند.
خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت.
و گروهي ديگر گفتند: رازي هست، اما عقل و توان نيز هست. ما رازها را ميگشاييم؛ و مغرورانه رفتند تا گره راز و زندگي را بگشايند.
خدا گفت: توفيق با شما باد، به پاس تلاشتان پاداش خواهيد گرفت. اما بترسيد كه درگشودن همان راز نخستين وابمانيد.
و گروه سوم اما، سرمايهاي جز حيرت نداشتند و گفتند: در پس هر راز، رازي است و در دل هر راز، رازي.
جهان راز است و تو رازي و ما راز. تو بگو كه چه بايد كرد و چگونه بايد رفت.
خدا گفت: نام شما را مؤمنميگذارم، خود، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهيد.
آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنان را از لابهلاي رازها عبور داد و در هر عبور رازي گشوده شد.
و روزي فرشتهاي در دفتر خود نوشت: زندگي به پايان رسيد.
و نام گروه نخست از دفتر آدميان خط خورد، گروه دوم در گشودن راز اولين واماند.
و تنها آنان كه دست در دست خدا دادند از هستي رازناك به سلامت گذشتند.
"از وبلاگ یکتا"
میم و حا...
سلام دوستان...
صبح سه شنبتون بخیر...
"نادان را یا تند رو و یا کند رو می بینی"
.............اینم جمله ی امروز.............
--------------------------------------------------------------
بعضی وقتها، ما آدما، از افراد دیگه، انتظاراتی داریم که اگه برآورده نشه، خیلی ناراحت میشیم و بر اساس توقعمون، یه جورایی دلخوریمونو به طرف مقابل نشون میدیم.
در حالیکه اگه همون درخواست یا حتی کمتر از اونو یه کسی از خودمون داشته باشه، بلادرنگ، پاسخ منفیمونو تو کاسه ی طرف میذاریم...
اما از طرفی، بعضی وقتا درخواستامونم خیلی عجیب و غریبه. یعنی بابت رسیدن به هدفی انقدر درخواست می کنیم که وقتی با جواب مثبت مواجه میشیم، به محض رسیدن به نزدیکی اون خواسته، میفهمیم که درخواستمون اشتباه بوده...!
حالا قصه چیه...:
دیروز من از یکی از دوستام خواستم که یه چیزیو که متعلق به خودش بود، تو مایه های یه الماس گرون قیمت، به من نشون بده و در ابتدا قبول نکرد. حالا از ما اصرار و از اون دوستمون انکار...
گفتم و گفت. گفتم و گفت تا اینکه از روی مهربونیش، قبول کرد که اون جواهر و من ببینم و بابت این خواسته ی من، مجبور شد مدتی رو هم معطل بمونه.
منم گازشو گرفتم و با کمی تاخیر و سوء استفاده از مهربونی همیشگی اون دوستم، خودمو به سر قرار رسوندم.
اما دوستان، همینکه خواستم با اون جواهر روبرو بشم، ناخوداگاه حالم جوری بد شد که انگار دیگه تو این عالم نبودم...
فکرشو بکنین. این همه دردسر و آخرسر هیچی. اون دوستم مجبور شد سریع بره و منم بدون اینکه دستم اون جواهرو لمس کنه با دلی گرفته به خونه برگشتم.
همه ی ما ها، مثل این نوع درخواستها رو روزانه و دائما از خدا داریم. و با یه انتظار یکطرفه، همش دنبال اجابت خواسته هامون هستیم. غافل از اینکه خیلی از این خواسته های ما از خداوند، به ضررمونه و بعضی وقتها اصلا صلاح نیست که به طرف اون خواسته ها بریم.
پس بیایم و همیشه تدبیر اندک خودمون و غلاف کنیم در مقابل حکمت بی انتهای خداوند و در عین حال، همیشه از خدا یه چیز بخوایم...
اینکه همه ی ما رو با دیده ی فضل و رحمت خودش ببینه، نه با نگاه عدل و قهر خودش
........................ آمین ........................
میم و حا...
و لقد ترکناها آیة فهل من مدّکر(سوره قمر، آیه 15)
"و ما آن کشتی را محفوظ داشتیم تا آیت عبرت شود، پس کیست که پند گیرد؟"
تصویر هوایی از فسیل کشتی که محل آسیب دیدگی ناشی از برخورد به یک صخره در آن مشخص است. بلافاصله پس از مشاهده این تصویر، تعدادی از متخصصان، علاقه مند به پیگیری شدند. دکتر براندنبرگ از دانشگاه ایالتی اوهایو یکی از این علاقه مندان بود. او کسی بود که قبلاً در زمینه کشف تأسیسات روی زمین از طریق هوا، مطالعات دانشگاهی داشت و پایگاههای موشکی کوبا را در دوران کندی کشف کرده بود.
۱۷ سال از آخرین تحقیقات در منطقه گذشت و هیچ اکتشافی تا سال ۱۹۷۶ انجام نگرفت. در سال ۱۹۷۶ یک باستان شناس آمریکایی به نام «ران ویت» تحقیقات جدید خود را در منطقه آغاز کرد. او بسیار زود دریافت که این شیء قایق مانند، بسیار بزرگتر ازحدی است که قبلاً تصور می کرد. او بزودی با انجام محاسبات دقیق دریافت که طول این شیء عظیم الجثه بلندتر از طول یک زمین بازی فوتبال و اندازه آن به بزرگی یک ناو جنگی است که کاملاً در زمین دفن شده است. اما کشتی کشف شده در زیر گل و لای قطوری دفن شده بود و بسختی به جز از ارتفاع قابل رؤیت بود.
به دلیل همین عدم مشاهده دقیق از سطح زمین، امکان هر تحقیقی غیر ممکن بود. از سوی دیگر جسم کشف شده آنقدر بزرگ و سنگین بود که هر گونه اقدامی را در وهله اول عقیم می ساخت. «ران وایت» و گروه همراهش که مشتاقانه کار را پیگیری می کردند، به جایی رسیدند که تنها وقوع یک حادثه عجیب و نادر می توانست راهگشای کار آنها باشد:
«زمین لرزه!» آنها متوجه شدند که حرکت دادن و در آوردن جسم مذکور از درون زمین، به دلیل ابعاد وسیع و بزرگ آن غیر ممکن است و تنها با یک لرزش زمین، این شیء می تواند از دل خاک سر در آورد و مورد کاوش قرار گیرد.
از تحقیقات ران ویت مدت زیادی نگذشته بود که در ۲۵ نوامبر سال ۱۹۷۸، وقوع زمین لرزه ای در محل، باعث شد تا کشتی مزبور به طور شگفت آوری از دل کوه بیرون بزند و سطح زمین اطرافش را به بیرون براند. بدین ترتیب دیواره های این شیء، شش متر از محوطه اطرافش بالاتر قرار گرفت و برجسته تر شد.
بدنبال این زمین لرزه، ران وایت ادعا کرد که شیء مذکور می تواند باقیمانده کشتی نوح باشد. سپس بدبینی ها به خوش بینی مبدل و این سؤال ها مطرح شد: «اگر این جسم عظیم قایقی شکل به طول یک زمین فوتبال، در ارتفاع ۱۸۹۰ متری کوههای آرارات، کشتی نوح نیست، پس چه چیز می تواند باشد؟ و اگر جسم کشتی نوح است، آیا طوفان نوح واقعاً بوقوع پیوسته است؟… آیا ما شاهد بقایای کشتی افسانه ای حضرت نوح که در کتب مقدس ادیان جهان از آن صحبت شده است، هستیم؟»
طوفان و سیل در زمان حضرت نوح در سطح وسیعی بوسعت کره زمین واقع شده است. به اعتقاد مسیحیان و بنا به نص انجیل، این حادثه عظیم و دهشت آور، برای تنبیه مردمان آن روزگار که دست به سرکشی زده بودند و به منظور نجات نوح پیامبر و پیروانش واقع شده بود. بررسیهای زمین شناسی در نقاط مختلف دنیا، نابود شدن و مرگهای دسته جمعی موجودات زنده را بر اثر حادثه ای غیر منتظره نشان می دهد. برخی از این حوادث با زمان طوفان نوح همخوانی دارد.
وجود لایه های مخلوط فسیل شده حیواناتی چون فیل، پنگوئن، ماهی، درختان نخل و هزاران هزار گونه گیاه جانوری، تأییدی بر این واقعیت است. این سنگواره ها که بعضاً در برگیرنده حیوانات مناطق گرمسیر با مناطق سردسیر (در کنار هم) هستند، نشان می دهند که با فرونشستن آب، جانوران و گیاهان خارج شده، در زیر رسوبات مانده و به فسیل تبدیل شده اند. امتزاجی عجیب از جانوران خشکی و دریا، حاره و قطبی که مرگی آنی و دلخراش را روایت می کنند.
پارك ملی كشتی نوح
تاریخ در مورد محل به گل نشستن کشتی چه می گوید؟
داستان کشتی نوح از گذشته های دور مورد توجه اقوام مختلف بوده است. مورخان از ۲۰۰۰ سال پیش نقل کرده اند که توریست ها و مسافران کنجکاو بسیاری از قدیم این منطقه را در کوههای آرارات کشور ترکیه، مورد بازدید قرار می دادند و گاهی تکه های کوچکی از آن به غنیمت برده می شد. در تاریخ آمده است که حدود ۸۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، آشوریان اقدام به ورود به کشتی کردند و موفق به ورود به طبقه سوم آن که در زیر زمین واقع شده بود شدند. این نشان می دهد که اقوال مختلف در مورد موقعیت جغرافیایی کشتی، متفقند.
تکنولوژی پیچیده در ساخت کشتی
اینجا صحبت از ساخت یک قایق کرجی کوچک هشت نفره با ظرفیت چند حیوان کوچک نیست. بحث بر سر تکنولوژی پیچیده ای است که مهارت ذوب فلزات، ابزار پیشرفته و نیروی انسانی حاذق می طلبیده است. از آنجا که یاران حضرت نوح تعداد بسیار کمی بوده اند، این سؤال پیش می آید که نوح براستی چگونه این کشتی را ساخته است. کشتی ای که تاکنون از عجایب کتب مقدس به شمار می رفت و اکنون یک واقعیت علمی لمس شدنی است. آیا نوح به تنهایی توانسته است کشتی ناوگونه خود را به طول یک زمین فوتبال و به وزن تقریبی ۳۲۰۰۰ تن بسازد؟ آیا ساخت یک کشتی با دست خالی با امکانات آن زمان، به گنجایش ۴۹۴ اتوبوس دو طبقه مسافربری با تصورات ما درباره قدما، همخوانی دارد؟ براستی چه تعداد جانور و چگونه جمع آوری شدند و در کشتی جایگزینی شدند؟ آب و غذا چگونه تأمین می شد؟ جانوران وحشی چگونه به سوی کشتی هدایت شدند؟ باید کار جمع آوری و هدایت حیوانات کاری سخت بوده باشد ولی بهرحال فرمان خدا باید انجام می شد.
…خوشبختانه تحقیق بیشتر در محل، حضور حیوانات را در کشتی یافت شده، تأیید کرد.. کشف مقادیر قابل توجهی فضولات حیوانات که به صورت فسیل در آمده اند و از ناحیه خسارت دیده کشتی به بیرون رانده شده اند ، فرضیه ما را بیشتر به واقعیت نزدیک کرد. علاقمندان به کاوش در مورد کشتی نوح بارها و بارها سعی کرده اند به درون کشتی فسیل شده راه یابند ولی همیشه با توده های عظیم سنگ و خاک نیمه ویران مواجه شده اند. در آخرین تلاشها، کاوشگران سعی کردند لایه های گل و لای خشک شده اطراف کشتی را در هم بشکنند و از میان بردارند تا شاید راهی برای ورود به اتاقکهای زیرین کشتی پیدا کنند، اما خیلی موفق نبودند. در سال ۱۹۹۱، «گرگ برور» باستان شناس، بخشی از شاخ فسیل شده جانوری را کشف کرد که از قسمت تخریب شده کشتی که فضولات حیوانی بیرون ریخته بودند، به بیرون افتاده بود. به تشخیص محققان، این شاخ که مربوط به یک پستاندار بوده است، مقارن با شاخ اندازی سالانه جانور به هنگام خروج از کشتی در آنجا رها شده است…
کشتی نوح: اسکلت فلزی، بدنه چوبی
آزمایشات دانشمندان وجود قطعات آهن را در فواصل منظم و معین در ساختار کشتی تأیید کرده است. باستان شناسان با کشف رگه ها و تیرهای باریک آهنی، الگویی ترسیم کرده اند که حاصل کار به صورت نوارهای زرد و صورتی بر روی کشتی علامتگذاری شد. آنها همچنین گره ها و اتصالات آهنی محکم و برجسته ای را یافته اند که در ۵۴۰۰ نقطه کشتی بکار رفته اند.
تصویر برداری های راداری نشان داده که در محل تصادم کشتی با صخره به هنگام فرود آمدن یا به عبارت دیگر به گل نشستن، نوارهای آهنی یا تیرهای فلزی کج شده اند. آنها می گویند که استفاده وسیع و همه جانبه از فلزات در ساخت کشتی خارج از حد تصور ماست. و اصنع الفلک باعیننا و وحینا (سوره هود، آیه۳۷)
به نظر می رسد که تکنولوژی پیشرفته و رشدیافته ای در آن دوران وجود داشته که به هر حال حضرت نوح (ع) توانسته از آن بهره مند شود. تکنولوژی و تمدنی که ذهن ما را از تمرکز بر روی بناها و اماکن منحصر به فرد در نقاط مختلف دنیا به این نقطه از جهان معطوف می کند. اکتشافات زمانی جالبتر شد که باستان شناسان توانستند طرح مشبکی حاصل از تقاطع تیرهای فلزی افقی و عمودی بکاررفته در بدنه کشتی بدست بیاورند. تصاویری که نشان می دهند ۷۲ تیر فلزی اصلی در هر طرف کشتی به کاررفته است. به نظر می رسد که برای هر چیزی طرح و الگویی وجود داشته است. وجود اتاقها و فضاهای کوچک و بزرگ در طبقات مختلف، نظریه وجود طرح مهندسی پیشرفته را تأیید می کند. در طول تحقیقات، بررسیهایی در مورد تعیین طول، عرض و قطر کشتی انجام گرفته است که متخصصان را قادر ساخته تا از جزییات کف کشتی، ساختمان و الگوی اولیه و مواد تشکیل دهنده آن اطلاعاتی بدست آورند. دستیابی به چنین کشفیاتی مبهوت کننده بود، چرا که در بسیاری از مواقع، درک واقعیت کشف شده از حد تصور خارج بود. کشف یک لایه غلافی و کپسولی شکل در داخل کشتی از این جمله بود که در واقع کشتی را به دو لایه یا پوسته اصلی مجهز می کرد. این آزمایشات، وجود دیوارهای داخلی کشتی، حفره ها، اتاقها و دهلیزها و همچنین وجود دو مخزن بزرگ استوانه ای را تأیید کرد. در این آزمایشها که به «رادار اسکن» یا «اسکن های راداری» معروفند، معلوم شد که دو مخزن استوانه ای بزرگ که هر کدام چهار متر و ۲۰ سانتی متر بلندی و هفت متر و بیست سانتی متر عرض داشته اند و به دور هر یک از آنها کمربندی فلزی نصب شده بود، در نزدیکی تنها در ورودی کشتی وجود داشته اند. در یکی از آزمایشات رادار اسکن که به درخواست استاندار استان آگری ترکیه انجام شد، معلوم شد که جنس بدنه کشتی از سه لایه چوب به هم چسبیده تشکیل شده است. این سه لایه با مواد محکم چسبنده، بهم چسبیده بودند.
در سال ۱۹۹۱، یک عدد میخ پرچ فسیل شده با حضور ۲۶ نفر محقق در بقایای کشتی کشف شد. تجزیه و تحلیل ترکیبات این میخ وجود آلیاژهای آلومینیوم، تیتانیوم و برخی از دیگر فلزات را تأیید کرد.
این در حالی است که گمان می رفت در زمان حضرت نوح، آهن و آلومینیوم هنوز به مرحله کشف و استخراج نرسیده باشد. آیا ما نیازمند بازنگری در تاریخ استفاده و استخراج بشر از فلزات هستیم؟
لنگرهای کشتی هم کشف شد!
بر بلندیهای تپه های اطراف محل کشتی، باستان شناسان چند جسم بزرگ حجیم سنگی یافتند که در بالای هر کدام سوراخی بزرگ تعبیه شده بود. این اجسام مثلثی شکل سنگی و نیمه صیقلی، شبیه به لنگرهای کشتی های باستانی بودند که «دراگ» نامیده می شدند. اینها در واقع ابزاری بودند که به علت وزن زیاد به جای وزنه یا لنگر به هنگام پهلو گرفتن کشتی به آب پرتاب می شدند. چگونه و با چه نیرویی؟ دقیقاً نمی دانیم ولی حدس هایی در این زمینه وجود دارد.
اندازه کشتی نوح در کتاب مقدس ۳۰۰ ذراع یاد شده است.. واحد ذراع در مصر قدیم در زمان حضرت موسی(ع) برابر با ۵۲.۷ سانتی متر بوده است. با محاسبه این رقم، عدد ۱۵۸.۴۶ متر بدست می آید.
طول کشتی مورد کاوش توسط دو تیم مختلف در دو زمان اندازه گیری شد. رقم بدست آمده دقیقاً ۱۵۸.۴۶ متر را نشان می داد. این محاسبات، محققان را در ادامه کاوشها مصمم تر کرد…
کتیبه ای که ادعای دانشمندان را اثبات کرد
روایت است که حضرت نوح(ع) قبل از به زمین نشستن کشتی و فروکش کردن آب، پرنده ای را که باید مانند کبوتر یا کلاغ بوده باشد به بیرون فرستاد تا مطمئن شود خشکی نزدیک است یا نه. بار اول پرنده با خستگی به کشتی بازگشت و این بدان معنی بود که خشکی در آن نزدیکیها وجود ندارد. بار دوم پرنده به کشتی باز نگشت و این آزمایش نشان داد که عمل لنگر انداختن نزدیک است. [در کتاب مقدس که گویا این روایت از آن نقل شده، آمده است حضرت نوح(ع) ابتدا یک کلاغ را می فرستد که از فرستادن کلاغ نتیجه ای نمی گیرد و بعد از آن کبوتری را می فرستد- انصاف]
درست در دو کیلومتری شرق محلی که کشتی هم اکنون قرار دارد، دهکده ای وجود دارد که «کارگاکونماز» نامیده شده است. نام این دهکده ترکی را چنین ترجمه کرده اند: «آن کلاغ نه توقف می کند نه باز می گردد.» [چارلز برلیتز در کتاب "کشتی گمشده نوح" (ترجمه احمد اسلاملو) نام این محل را "جایی که کلاغ نمی نشیند" ترجمه کرده است- انصاف]
محل کنونی کشتی در دل کوههای آرارات از گذشته های دور، به منطقه هشت معروف شده و دره پایین منطقه، محله هشت نام گرفته است. چرا؟ [در کتاب "کشتی گمشده نوح" آمده نام این منطقه به «تمانین» (Temanin) معروف است که به معنی «هشت» است. شیخ صدوق در کتاب عیون الاخبار از امام رضا(ع) نقل کرده است که "نوح در همان محلی که کشتی به زمین نشست قریه ای بنا کرد و نام آن را قریه «ثمانین» (هشتاد) گذاشت." همانطور که می بینیم بین کلمات «ثمانین» (هشتاد) و «تمانین» (هشت) از نظر شکل و معنی شباهت زیادی وجود دارد- انصاف]
در نزدیکی محل فرود کشتی در بالای تپه، لوحه ای کشف شد که ادعاهای باستان شناسان را به طرز زیبایی اثبات کرد. کتیبه ای که حداقل ۴۰۰۰ سال قدمت دارد. بر روی این تابلوی سنگ آهکی، در سمت چپ، تصویر رشته کوههایی دیده می شود که در کنار یک تپه و سپس یک کوه آتشفشان قرار دارد. در سمت راست، یک تصویر قایقی شکل با هشت نفر انسان کنده کاری شده است… در بالای سنگ کتیبه، دو پرنده در حال پروازند. کشف این کتیبه همگان را به شگفتی واداشت. [کتاب مقدس، سرنشینان کشتی نوح را هشت نفر ذکر کرده است. در روایات شیعه نیز تعداد هشت نفر و هشتاد نفر، هر دو نقل شده است- انصاف] در واقعیت موجود، کوه آرارات در سمت چپ، تپه ای در کنار آن و قله یک کوه آتشفشان در کنار تپه وجود دارد.
حضرت نوح هر کدام را بر می داشت، میخ همچون ستارهای در تاریکی شب می درخشید. هنگامی که میخ پنجم را برداشت، پس از درخششی، اشکی از آن جاری شد.
نوح از جبرئیل پرسید: « این میخ و اشک چیست؟»
جبرئیل در پاسخ گفت: « این میخ حسین بن علی است.»
حضرت نوح نیز هر یک را در یک طرف از کشتی کوبید.
پیامبر فرمود: « در آیه « و حملنا علی ذات الواح و دسر » منظور از « الواح » چوبهای کشتی و منظور از « دسر » ما هستیم. اگر ما نبودیم کشتی حرکت نمی کرد.»
منابع:
بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۳۲۲، حدیث ۱۴- امان الاخطار، ص ۱۰۷ و ۱۰۸
گزارش باستانشناسی شوروی دربارة کشتی نوح
بر اثر این اکتشاف، ادارة کلّ باستان شناسی شوروی برای تحقیق از چگونگی این لوح و خواندن آن، هیئتی مرکّب از هفت نفر از مهمترین باستان شناسان و اساتید خط شناس و زبان دان روسی و چینی را مأمور تحقیق و بررسی نموده که نام آنها بدین گونه است:
۱ ـ پرفسور سولی نوف، استاد زبانهای قدیمی و باستانی در دانشکدة مسکو.
۲ ـ ایفاهان خینو، دانشمند و استاد زبانشناس در دانشکدة لولوهان چین.
۳ ـ میشانن لوفارنک، مدیر کلّ آثار باستانی شوروی.
۴ ـ تانمول گورف، استاد لغات در دانشکده کیفزو.
۵ ـ پرفسور دی راکن استاد باستان شناس در آکادمی علوم لنین.
۶ ـ ایم احمد کولا، مدیر تحقیقات و اکتشافات عمومی شوروی.
۷ ـ میچر کولتوف، رئیس دانشکدة استالین.
۱ ـ این لوح مخطوط چوبی از جنس همان پاره تختههای مربوط به کاوشهای قبلی، و کُلاًّ متعلّق به کشتی نوح بوده است؛ منتهی لوح مزبور مثل سائر تختهها آنقدرها پوسیده نشده، و طوری سالم مانده که خواندن خطهای آن به آسانی امکان پذیر میباشد.
۲ ـ حروف و کلمات این عبارات به لغت سامانی یا سامی است که در حقیقت اُمّ اللغات (ریشة لغات) و به سام بن نوح منسوب میباشد.
۳ ـ معنای این حروف و کلمات بدین شرح است:
توسّل حضرت نوح به پنج تن علیهم السّلام و أسامی آنها بر کشتی «ای خدای من! و ای یاور من! به رحمت و کرمت مرا یاری نما! و به پاس خاطر این نفوس مقدّسه:
مُحمّد
إیلیا (علیّ)
شَبَر (حَسَن)
شُبَیْر (حُسَین)
فاطِمَه
آنان که همه بزرگان و گرامیاند
جهان به برکت آنها برپاست.
به احترام نام آنها مرا یاری کن!
تنها توئی که میتوانی مرا به راه راست هدایت کنی!»
بعداً دانشمند انگلیسی: این ایف ماکس، استاد زبانهای باستانی در دانشگاه منچستر، ترجمة روسی این کلمات را به زبان انگلیسی برگردانید، و عیناً در این مجلّهها و روزنامهها نقل و منتشر گردیده است:
۱ ـ مجلّة هفتگی «ویکلی میرر» لندن، شمارة مربوط به ۲۸ دسامبر ۱۹۵۳ م.
۲ ـ مجلّة «استار انگلیسی» لندن، مربوط به کانون دوّم ۱۹۵۴ م.
۳ ـ روزنامة «سن لایت» منتشره از منچستر، شمارة مربوط به کانون دوّم ۱۹۵۴ م.
۴ ـ روزنامة «ویکلی میرر» تاریخ یکم شباط ۱۹۵۴ م.
۵ ـ روزنامة «الهدی» قاهره مصر، تاریخ ۳۰ مارس ۱۹۵۳ م.
سپس دانشمند و محدّث عالیمقام پاکستانی حکیم سیّد محمود گیلانی که یک موقع مدیر روزنامة «أهل الحَدیث» پاکستان (و نخست از اهل تسنّن بوده و بعداً از روی تحقیق به آئین تشیّع گرائیده) آن گزارش را به زبان اُرْدو در کتابی به نام «إیلیا مرکز نجات ادیان العالم» ترجمه و نقل کرده است.
آنگاه مجلّه «بذره» نجف در شمارههای شوّال و ذوالقعدة ۱۳۸۵، سال اوّل، صفحه ۷۸ إلی ۸۱ زیر عنوان: نامهای مبارکی که حضرت نوح بدان توسّل جست، از اردو به عربی ترجمه و نقل کرده است.
لازم به تذکر است که لوح بدست آمده هم اکنون در موزه واتیکان در “رم” قرار دارد.
متنی زیبا از خانم عاطفه صادقی...
خداوند به کوهی د ر ایسلند ندا داد تا آه بکشد
کوه آتشفشان آه کشید
آهش خاکستر شد
و خاکستر، آسمان اروپا را فرا گرفت
70 هزار پرواز لغو شد
اقتصاد بند زدهی اروپا دوباره ترک برداشت
بورس اروپا سقوط کرد
و این برای مردمی که خدایشان یورو و دلار است یعنی:
بحران
اینبار نه مانند فیلمهای هالیوودی نبرد آرماگدونی رخ داد، نه آدم فضاییها با بشقاب پرنده آسمان اروپا را سیاه کردند
فقط کوه آتشفشانی به ارادهی خدا آه کشید.
أ لَمْ تَرَ أَنَّ الله يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ ... (سوره حج آیه 18)
ترجمه: آيا نديدى كه تمام كسانى كه در آسمانها و كسانى كه در زميناند براى خدا سجده مىكنند؟! و (همچنين) خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان.
صادر کنندگان گُل کنیا اعلام کردند: در نتیجهی لغو پروازها هر روز دو میلیون دلار زیان میبینند.
روزنامهی دیلی تلگراف نوشت: لغو پروازها دست کم 30 میلیارد یورو خسارت به بار آورده است.
این حادثه بر دیپلماسی بینالمللی نیز تأثیر داشت، رئیس جمهور آمریکا، صدر اعظم آلمان، رئیس جمهور فرانسه و نخست وزیر کانادا نتوانستند برای شرکت در مراسم تدفین رئیس جمهور لهستان به این کشور سفر کنند.
اینکه آتشفشانی فعال شود، امر جالب توجه و پیچیدهای نیست ولی اینکه مدعیان جانشینی بشر به جای خدا، در برابر چنین پدیدهای اینگونه ضربه فنی شوند و از عقل ابزاری و مدرنشان کاری بر نیاید جای تأمل دارد!
«آقایان و خانمها! اين چيزي كه در دستان من ميبينيد، يك ساعت است. من بر اساس حركت ثانيهشمارهاي اين ساعت پنج دقيقه زمان ميگيرم و در اين پنج دقيقه از خدا ميخواهم كه جان مرا بگيرد.
نفسهاي حاضران در سينه زنداني میشود! چشمهاي نگران مؤمنان به وجود خدا منتظر پاسخ قاطع خداوند است.
آقايان و
اين ديالوگ در سكانس آغازين فيلم «برد» و از زبان نقش اول اين فيلم كه شخصيت «موسوليني» را بازي ميكند بيان ميشود. در اين سكانس، موسوليني هنوز به قدرت نرسيده و يك فعال سياسي است كه رهبري يك حزب كمونيستي را بر عهده دارد. این فیلم زندگی واقعی «بنيتو موسوليني» رهبر فاشيست و ديكتاتور بزرگ ايتاليا را به تصوير ميكشد.
سكانس پاياني این فيلم چنین است:
«موسوليني كه با هيتلر متحد شده بود در جنگ شكست میخورد و از حكومت ساقط میشود. مجسمهی او را به زير میكشند و با يك دستگاه پرس خرد میكنند. همزمان با خرد شدن مجسمهی موسوليني، ديالوگ او در سكانس نخست فيلم پخش میشود: آقايان و خانمها! پنج دقيقه تمام شد، خدايي در کار نیست!
موسولینی
عقلانیت مدرن،
نیچه از جمله اندیشمندان سکولار غرب، معتقد بود با ورود به دوران مدرن، خدا دیگر مرده است.
مشهور است
این مشهور
گر جملهی
انتشار خاکستر آتشفشان ایسلند در آسمان اروپا، و ناتوانی آنها از مقابله با آن ثابت کرد که هنوز قدرت خدا از همهی کشورهای اروپایی که میخواهند خدا در مناسبات اجتماعی و سیاسیشان نباشد، از همهی کشورهایی که مهد سکولاریسم هستند بیشتر است، حتی اگر آنان نپسندند و نپذیرند!
إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (سوره بقره آیه 20)
نشان داد
میم و حا...
وقت آن کس خوش که شوری ریخت در اوقات ما
آتشی زد بر حصیر کهنۀ طاعات ما
عیسی یی از عرش آمد سمت دلتنگان خاک
موسی یی از طور آمد جانب میقات ما
یاد آن صبحی که تیغ مرتضی در رقص بود
نغمۀ توحید برمی خاست از رایات ما
گرچه بودی مهر و علم و حلم، قوت عاشقان
گرچه بودی عشق و درد و سوز، سور و سات ما،
فصل هی هی ها و هاهاها و هوهوها رسید
فصل غفلت ها و هی ها گفتن و هیهات ما
"شکر نعمت های تو چندان که نعمت های تو
عذر تقصیرات ما چندان که تقصیرات ما"
شطحی از عشق الیقین در قالب جانم بریز
نیست نوری از یقین در صورت آیات ما
عطر حوّل حالنایی نو به دل هامان ببار!
درد ما را تازه کن یا قاضی الحاجات ما!
اگر شبي فانوس نفسهاي من خاموش شد،
اگر به حجله آشنايي در حوالي خيابان خاطره برخوردي
و عده اي به تو گفتند، کبوترت در حسرت پر کشيدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام اين مدت کنار من بودي!
کنار دلتنگي دفاتر شعرم
در گلدان چيني اتاقم
در دلم تو با من نبودي و من با تو بودم... آه
مگر نه که با هم بودن، همين علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب، شعرهاي نو سروده باران و بوسه را براي تو خواندم
هر شب، شب بخيري به تو گفتم و جوابِ تو را، از آنسوي سکوت خوابهايم شنيدم!
تازه همين عکس طاقچه نشين تو ،همصحبت تمام دقايق تنهايي من بود!
فرقي نداشت که فاصله ی دستهامان چند فانوس ستاره باشد،
پس دلواپسانزواي اين روزهاي من نشو،
اگر به حجله اي خيس در حوالي خيابان خاطره برخوردي
شب ها که در خيابان خلوت خواب
پا به پاي غرور و قافيه مي روي
مرگ با لباس چين دار بلندش پاي پنجره ي اتاقم مي آيد سوت مي زند و منتظر مي ماند
قوطي قرص هاي اين قلب بي قرار که سبک تر شد
مرگ هم بر مي گردد
مي رود سراغ سرايدار پير همسايه
نه! عزيز دلم
تازگيها در کوهساری نبوده ام و اشکی به پای بوف آرام شب نریخته ام و شعری از هوای تازه نخوانده ام...
اينها که نوشتم حقيقت محض است
باور نمي کني،
يک شب به کوچه ي دلتنگ ما بکوچ
کنار همان ایستگاه که پر از خاطرات خط خورده است
بايست و تماشا کن تا ببيني چگونه به دامن دريا و گريه مي روم
بس کن!
صفحه صفحه براي که گريه مي کني؟
کتاب کبود گريه ها را آهسته ببند گوش کن!
درمانده ي درد آلود
از پس پرده هاي پنجره
صداي سوت مي آيد
صدای تنهایی و اشک
ولی کم کم، بوی هوای تازه را حس می کنم
صدای سوت می آید...