سلام
امیدوارم کم کم آماده ی ورود به بهار زیبای زندگیتون باشین
شعر جدیدم تقدیم به دلهای بهاری...
نقطه ی پایان بر این احساس بی پایان! چرا؟
سنگ بر مینای قلب بی سر و سامان! چرا؟
--
آه از دوری و مهجوری، چه می خواهید باز؟
شعله بر این سینه ی تفتیده و سوزان، چرا؟
--
ما که خود اشک روان چون چشمه ساران بوده ایم؛
این همه بر گونه هامان، هجمه ی باران، چرا؟
--
بیت های تیشه و فرهاد و شیرین آمدند...
باز بازی با دل تب دار کوهستان، چرا؟
--
ظلم بر فا نوس و جام و زلف دلبر یک طرف...
ظلم بر ساقیّ ما و باده و پیمان چرا...؟
--
حرف از دوریّ و بودن، حرف ما و ماه بود...
حرف از شبهای پر اندوه غمخواران چرا؟
--
کُشت ما را رفتن ماه و دگر تابی نبود...
حکم ها بر دوری ما از بر یاران چرا...؟!
میم و حا...
نظرات شما عزیزان: