تا حالا شده که حس کنید روح کسه دیگه ای کل وجودتونو تسخیر کرده؟
تا حالا شده که عمیقا حس کنید که دارید میشید عین کسی که خیلی دوسش دارید؟
تا حالا شده تو آیینه ی دلتون جلوه و جمال کسیو انقدر تماشا کنید که عکس اون فرد، واسه همیشه نقش ببنده روی اون آیینه ی صاف و بی ریا؟
یعنی همه ی ماها قادریم انقدر صادقانه، صافی و بی ریایی آیینه ی دلمونو با یارمون عوض کنیم.
بشیم همونی که اون می خواد...نه! بشیم عین عین یارمون.
حالا که همه ی این اتفاقا میفته، بعدش چی میشه؟
آیا متقابلا روی آیینه ی دل طرف مقابلتون، عکس شما نقش بسته؟
اگه نبسته بود، چی کار میکنید؟؟؟
و این داستان ادامه دارد...
میم و حا
دوستان، این شعر تو سبک مسدس و خیلی مورد علاقه ی منه.
تو حال و هوای خاصی این شعرو گفتم و امیدوارم خوشتون بیاد...
آغاز شد حکایتِ دوریِ من زِ یار
دعوا فتاد، بر سر دیدار روی یار
من هم غریب، دور ز دیوار شهرِ یار
افتان به خاک و بوسه زنِ جایِ پایِ یار
چشمم به ماه و یاد خوشِ خاطراتِ یار
آن را که بود شهره ی بازار، گو کجاست
سالی نشد وصال من و یارِ بی قرین
مهرش به دل، در همه ایام، بهترین
در لیلیانِ دهر بوَد، آشنا ترین
خاکی که بود خاک رهش، جنت برین
نامی که داشت، بین همه، ناموَر ترین
آن نام خوبِ دلبر و دلدار، گو کجاست
زیبا شروعِ عاشقیم بود با نگار
قرص مهِ یگانه ی من بود، آن نگار
دردانه ی قبیله ی سادات، آن نگار
فانوس شامِ تارِ دلم بود، آن نگار
ناموسِ جاودانه ی جان بود، آن نگار
جانانِ جانِ جان به لب زار، گو کجاست
لب می گشود، جانِ مرا می گرفت او
ابرو نمود، راه مرا می گرفت او
با خنده اش، اشک مرا می گرفت او
با گریه اش، قلب مرا می گرفت او
تا می گرفت، حال مرا می گرفت او
آغاز کار اشک من زار، گو کجاست
مرداد و وصل و شادی و دیدار بودمان
خندیدن و شوخیِ بسیار بودمان
افسانه های دلبر و دلدار بودمان
بعد از چهار، وعده ی دیدار بودمان
بوسه میان گلشن و کوهسار(کهسار) بودمان
پایان غصه های سَرِ کار، گو کجاست
اما رسید فصل خزان، فصل بی کسی
من در پی نگار خود و او پی کسی
تنها شدن سوز من و خوشحالیِ کسی
یادم انیس دلبر و دل در برِ کسی
نفرین جان خسته ی من، بر دلِ کسی
پروانه ی قصه ام هر بار، گو کجاست
گفتی تمام سرّ دلم بر دل رقیب
غم را به من سپردی و شادیت بر رقیب
نفرین به وضع زار من و قامت رقیب
افسار من به دست تو بود و کنون رقیب
دیدم دو دست ناز تو در گردن رقیب
می میرم و بهانه ی دیدار، گو کجاست...
نظر یادتون نره
میم و حا...
هر شب در رویاهایم تو را می بینم
احساست می کنم
این گونه است که تو را می شناسم
این گونه باش
با وجود هزار چم ها و فاصله ها
و کهکشانهایی که بین ماست
بیا و خودت را بنما
این گونه باش
دور- نزدیک – هر جا که هستی
ایمان دارم – ایمان دارم که قلبم ادامه خواهد داد
گرچه شب ها بسیارسخت اند
ادامه خواهم داد
تا یک بار دیگر تو در را بگشایی
و این جا هستی – این جا – در قلب من
و قلب ادامه خواهد داد
و ادامه خواهد داد
میم و حا...
امروز شعریو براتون میذارم که خیلی بهم چسبید و نسخه ی کاملشو تا حالا ندیده بودم...
تقدیم به شما:
شعری از وحشی بافقی
سلام دوستان
حالتون خوبه؟
چه خبر از ذکر یا ارحم الراحمینتون؟ البته صد مرتبه...
چه خبر از بیماری؟
چه خبر از درمان؟
چه خبر از شقاوت و چه خبر از دلسوزی؟
چه خبر از مانور زلزله و چه خبرر از زلزال؟
چه خبر از همه ی بیمارای روی تخت بیمارستانها و چه خبر از بیمار کربلا؟
چه خبر از پرستارای دلسوز کشورمون و چه خبر از پرستار بیمار کربلا؟
چه خبر از فاطمیون و چه خبر از زینبیون؟
راستی، کسی از حضرت زینب، بعد از واقعه ی کربلا خبر داره؟
کسی می دونه چرا روز ولادت حضرت زینب سلام الله علیها رو گفتن روز پرستار؟
کسی می دونه چرا همه ی پرستارا، چه مذهبی و چه غیر مذهبی، قلبا، این روز و به عنوان روز شغلشون قبول کردن؟؟؟
واسه اینکه عالم یک دونه زینب بیشتر نداشت.
واسه اینکه پرچم بزرگترین واقعه ی بشری و این خانوم به مقصد و به عرش اعلای خودش رسوند.
واسه اینه که کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود...
کاش همه ی خانومای عالم زینب بودن...
کاش...
منتظر نظراتونم
میم و حا...
سلام
سلام به همه ی دوستائی که بابت عوض شدن آدرس وبلاگم برای بار دوم، شرمندشونم...
به هر ترتیب، هر کاری تا پخته شدن، یه مرحله ی آزمون و خطائیو باید طی کنه و از همه به خاطر این موضوع عذر می خوام...
واقیتش اینه که اون آدرس قبلی، یهو هک شد و من کامل گذاشتمش کنار.
آخه منو چه به این هکر ها...
خدایا همه ی هکر ها رو اصلاح کن...
آمین!