سلام
این هم یک شعر از جنس نا مرغوب تنهایی...
فریب چشم تو خورد و همیشه تنها ماند
و چشم خورد و ز قلب نگار خود جا ماند
غریب ماند، میان غزل غزل غربت
و لابلای نگاهی که تا ابد وا ماند
حواسها همه جمع دلی که تقسیم است
کنار ضرب نفسها، صدای منها ماند
و باز بر دل تنگش شرر فروز آمد
و باز بر تنش آثار زخم دنیا ماند
و باز، گرم نگاهی، به ماه شبها بود
که سوی مردم چشمش نهیب سرما ماند
پر از نشان وصال است، قلب بی سامان
و یک نشان جدایی که بر دل ما ماند
و در سیاهه ی فردا مدام در میزد
دری ز خاک وا شد، شبی همانجا ماند...
میم و حا...
نظرات شما عزیزان:
سلام
ساعت9:06---12 ارديبهشت 1390
كيف حالك
كجايي رفيق ، خبري نيست ازت ، شمارت عوض شده؟
يه خبر بده به ما
كجايي رفيق ، خبري نيست ازت ، شمارت عوض شده؟
يه خبر بده به ما
باران
ساعت7:31---8 ارديبهشت 1390
سلام اولین باره اومدن تو وبلاگتون شعراتون جالبه معلومه دل پردردی دارین چرا اینقدر غمگین چرا نمیدونم خانم هستی یا اقا اما دل نازکی داری شعرات دلمو میلرزونه