این آخرین شعریه که گفتم.
امیدوارم به دلتون بشینه...
یک شعر کبود، می سرایم امشب
چون رنگ غزل نشد برایم امشب!
در اول کار از جهان می گویم
از کوه غم و صحن و سرایم امشب
ای کاش ز عشق می سرودم هر شب
تا از غم هجر تو، درآیم امشب
از دوری تو ضعیف شد قلب و تنم
چون از پس این ضعف، برآیم امشب؟
خوش بود اگر خواب تو را می دیدم
وای! از غم تو، نوحه گر، آیم امشب
بی مسئله نیست دوری و هجرانت
بی مسئله نیست بی سر، آیم امشب
این زندگی ابری من می بارد
با سوز دل و قلب، گر آیم امشب
مرغ دل مرد زدوری نگار
با چشمه ی چشم و بی پر، آیم امشب
با حال و هوای تازه و باغ و چمن
گو کیست که از غمش در آیم امشب...
میم و حا...
نظرات شما عزیزان: